خوبیه اینجا اینکه کسی نمی خونه.نمی دونم باید چی بگم یا چ جوری احساساتمو جلوه بدم همیشه تو ابراز مشکل داشتم.نمی دونم چه حالتیه ولی اینو می دونم خوب نیستم.چرا همیشه آدما پاییز می رن چرا یاد نمی گرین پاییزا بمونید باشید تکیه گاه شید.همیشه از پاییز متنفربودم.چی می شد این پاییز خبرای خوب داشته باشه.چی میشه این پاییز دردای ادمو تسکین بده‌.راه رفتن رو پیاده روی اونم غروب پاییزخیلی بده.انگار داری شیرینی می خوری و ازته دل قهقهه می زنی یهویی وسط اون خندیدنان یکی میزنه پشتت میگه دلبرت نیست. یه همچین حسی داره پاییزا.می دونی چیه خوبی ادم اینکه ظریفتش محدوده.نامحدودو تحمل نمی کنه.بقیه فکر می کنن خیلی قویه ولی اخرش می بینی همونی که یه روزی حس می کردی خیلی قویه چه طوری یهویی کم اورد چی شد اینجوری پایان داد به درداش.خوب که متضاد دنیا آمدن وجود داره.حداقل ادم می تونه به درداش خاتمه بده‌.ولی خوبیش اینکه ادم به خودش میگه ببینم چقدر تحمل دارم.ولی بعدش میبینی که چی دیگه نمی کشی.ولی بعضی وقتا ادما که به خودشون میان میگن قوی باش.اینکه چون کسیو ندارم که باهاش درد و دل کنم و باید بیشتراز هرموقعی دیگه قوی باشم  این ضعیفم می کنه.ادما تا یه حدو مرزی امید دارن.به خاطر یه چیزاییم باشه ته دلشون یه روزنه نگه می دارن ولی وقتی به یه جایی می رسی میبینی بی خودی دلتو خوش میکنی نمی شود که نمی شود.ولی بازم ته دلت از خدامی خوای  کاشکی بشه کاشکی یه معجزه رخ بده .ادما وقتی توبدترین شرایط زندن فقط بخاطر یه ذره امیده.ولی وقتی نباشه دیگه دلیلی واسه زندگی کردن نمیبینی یا شجاع تراز اونی و پایان می دی بهش یا تااخر عمر مثل یه مرده متحرک زندگی می کنی.اه نوشتن با کیبورد کامپیوتر چقدر سخته.روشن بودن گوشی و اینکه کسی ازت یادی نکنه خیلی سخته‌.پس بهتره خاموش بمونه وقتی لازمش نداری.کجابودیم.سرم درد می کنه.قلبم تیر مکشه.نمی دونم این همه قوی بودنو ازکجا میارم من.ولی به قول شهریار کسی نیست دراین گوشه  فراموشترازمن.ازباریدن باران متنفرم.دقیق برعکس اون.اون عاشق بارونه ولی هیچ وقت نمی دونه من از بارون متنفرم چون وقتی نیست وقتی بارون می باره یادم می افته که کسی نیست که عاشق بارون.وقتی داشتم گوشیمو خاموش می کردم تنها این به ذهنم رسیده بود که همه چی تموم شده و باید کم کم باهاش رابیام ازگوشیم متنفرم چون ساعت به ساعت دنبال عکسا و دوست داشتنتشم.پس خاموش باشه بهتره تا انقدر سراغ کسیونگریم که حتی یادش نیست من کیم چه برسه به اینکه یادم کنه داشتم فکر می کردم این وبلاگم تموم کنم.این وبلاگ درست زمانی درست شد که عشقت تو وجودم جونه کرد بدون هیچی اگاهی از اینجا داشته باشی.هی نوشتم از بودنت از رفتنت از دوباره اومدنت باز اررفتنت و از اومدنت از دردام از عشقی که بهت داشتم ولی میگن تا ۳نشه بازی نشه این بار سومی که رفتی می دونم دیگه اومدنی وجود نداره وقتی میگم ادم امیدشو ازدست میده دقیقا منظورم اینجاست ولی ته قلبم میگم شاید وقتی دارم از فرط دلتنگی گریه می کنم ودلم می خواد ببینمت وقتی واسه دیدنت گوشیمو روشن می کنم شاید دیدم امدی ولی بعداز کلی فکردن میگم ادم اگه بخواد می مونه.ناراحتم باشه توچشات نگاه می کنه مشکلشو با چشات حل می کنه ولی نمیره می مونه پای قولاش می مونه که بهت ثابت کنه مردا چه جورین ولی می گم پس حتما دوسم نداشت واسه همین رفت بعدشما میگم  اون هموکسی نبود پیشونیمو بوس می کرد می گفت خیلی دوست دارم می گفت هیچ وقت تنهات نمی زارم پس چرا همیشه یادمون دادن که مردا سر قولشون می مونن ادم اگه اهل بودن باشه که نمیره از اون طرف میگم اون مرده ثابت می کنه که حرفاش همش واقعیته که پای هموشون وای میسه ازاون طرف می گم هیچیکی سر حرفاش نمی مونه حتی اون.اگه اهل موندن بود که نمی ذاشت به سه بار برسه اگه اهل موندن بود اگه دوسم داشت مثل منی که خوشبختیموباهاش می دیدم اونم می دید نه اینکه بگه بامن خوشبخت نیست.تواین جروبحثا یهو به خودم میام میگم گوربابای هرچی شد و میشه گوربابای همه.دوست داشتن که به زورکی نیست وقتی با اون همه التماس نتونستم نگهش دارم فهمیدم نگه داشتن به التماس نیست ادمی که بخواد بره با هزارتا شیون و التماسم می ره ولی ادمی که بخواد بمونه باوجود هزاربار دل شکستنش باز می مونه.گاهی وقتا دلم می خواد مثل قبلنا پیام بدم  جان فدای تو وچمان سیاهت ولی یادم میاد حضرت یاربا یکی دی خوشبخته پس خوشبختیه اون  وقتی خوشحالم می کنه پس چی می خوام.می دونم کسی به جز من بهش نمیگه ای جان فدای تو چشمان سیاهت ولی کاش حداقل بعضی وقتا بدونه که نمی تونه کسی یو مثل من پیدا کنه که همه چیزشو دوست داشته باشه.تواین کل کل ته قلبم میگم هست هنوز اسمم تو گوشیش هست این یعنی امید این یعنی من هنوز تو زندگیش هستم .گاهی وقتا باخودن دعوام میشه از خودم متنفر می شم چی کار کردم کا بامن خوشبخت نیست.انقدر خودمو نفرین و سرزنش می کنم که از شدت ناراحتی سردرد می گیرم.اخرشم میگم مرد اگه مرد باشه به جای نبودن ثابت می کنه بهت نشون میده تا حداقل تواین دنیا یکی از مرد بودنشون لذت ببره اخرشم میگم همه چی دست خدا.دیگه واسه چیزایی که دوسشون دارم و می خوامشون انقدر تلاش نمی کنم بدست بیارم چون خیلی تلاش کردم که بشه ولی نشد پس این باعث می شه دیگه واسه به دست اوردن هیچی تلاش نکنم.ولی وقتی بشه می فهمم من هرچی بخوام بهش می رسم.اخرشم به این نتیجه می رسم این وبلاگ که در اثر رابطه به وجود نیومده که با پایانش اینجام خراب شه.اینجا با شعله زدن یه عشق شروع شد پس زمانیم تموم میشه که عشقی نمونه.اب بر میگرده ولی وقتی ماهی دیگه مرده.خواهشا اگه می خواید برگردید دیر نکنید مطمئن باشید اونجا یکی شدید به گرمای وجودتون نیازداره.حداقل اگه نمی خوایدبرگردید دل خوششون نکنید. من یک جای می شناسم

 آینه ی جیبی یک زن
 وقتی به خودش نگاه می کند!!پراز تنهایی و ترس است کاش این آینه ازکار افتد.ودیگرهیچ .گر روزگار روی خوش نشان داد می ماند این وب وگر نه همه چیز پایان می یابد..۲۸ مهر۹۷ 
ح.م
 
 
 


تاريخ : شنبه 28 مهر 1397 | 17:47 | نویسنده : ح.م |
‌دختری که مثل من جای تفریح و مهمانی و کافه وقتش را با کتاب پر کند،
مثل من جای آرایشگاه و مزون و پاساژ مدام به کتابفروشی های شهر سر بزند،
مثل من جای آدمها با کلمه ها درددل کند،
هیچوقت از بازی های زندگی سردرنمیاورد و قواعد بازی را یاد نمیگیرد!
دختری مثل من که بلد نیست خودخواه باشد و تو را دنبال خودش بکشاند!
دختری مثل من اگر عاشق شود آنقدر در عشقش زیاده روی میکند که عشقش تمام از خود گذشتگی های دختر را میگذارد پای کم ارزشی و تمام حواس جمعی هایش را میگذارد پای دخالت در همه چیزش!
بعضی از ما دخترها هیچوقت قواعد رابطه را یاد نمیگیریم! گ
نمیفهمیم چطور باید دلبری کنیم و خودمان را نبازیم! نمیفهمیم چطور نباید تعهد بدهیم و نباید تعهد کسی را باور کنیم!
دخترهای مثل من که اهل تفریح نیستند به عشق بعنوان خوشگذرانی زودگذر و تفریح نگاه نمیکنند!
دختری مثل من اگر عاشق شود زندگی اش را میگذارد و متقابلن زندگی میخواهد!
اگر دنبال بازی هستید نه زندگی با دخترهای اهل بازی بیشتر به شما خوش میگذرد...
چرا می آیید سراغ دخترهایی که همه چیزشان را در برابر هیچ شما ببازند؟ چرا؟


تاريخ : شنبه 28 مهر 1397 | 17:42 | نویسنده : ح.م |

 الان که دارم می نویسم بعداز یه روز کامل گوشیمو دیدم گفتم یادی کنم از دوران نوشتن.هرچند هنوز آدمی نشدم که بتونم همه ی دردامو بنویسم هنوز یادنگرفتم احساساتمو تموم جلوه بدم.ولی حداقل خوبیه اینجا نوشتن اینکه نه کسی میبینه نه می خونه مثل نوشتن رو دیوارای یه اتاق که کسی وارد نمی شه.می نویسی خالی میشی یکم ولی کسیم از دردت نمی فهمه.نمی دونم ادم چه قدر باید قوی باشه که این همه درد رو تحمل کنه.شایدم خدامنو خیلی دوست داره که دست از سرم برمی داره.چندروزه روز وشب رو نمی فهمم می خوابم شب وقتیم بلندمیشم شبه.قرصا ادم و توخواب می برن اونم شدید ولی حداقل یکم از دردت کم میشه.ادم همیشه دوست داره وقتی درد داره یکی باشه تسکینت بده ولی وقتی اونی باید باشه نیست می فهمی تنهایی باید یادبگیری تحمل کردن رو.ایستادگی رو.ولی اینکه تا کی می تونم تحمل کنم رو نمی دونم.هنوز خوابم می یاد جالب برام وقتی قراره یه مدت دیگه برم واسه عمل باید بترسم که نکنه تو اتاق عمل چیزی بشه ولی هیچ حسی ندارم درعوض خوشحالم میشم اگه عملم جواب نده یا جسمم تاقت نیاره ولی جسمی که من ازش بلدشدم به این راحتیا قرار نیست روح ول کنه.همه چیزبه زمان بستگی داره.اگه خوشحالم کرد خوبه وگرنه منم بلدم ناراحتش کنم.شاید اگه ادم بتونه خودشو از خیلیا بیگیره از دنیا بگیره همه چیز حل شه.شاید.فعلا زمان مونده تاهمه چی معلوم شه.ولی من الانم نمی خوام بیدار باشم چون فقط دردامو مرور می کنم.همه ی ثانیه ها تحمیل می کنن که نیست ونبودنش چه قدر سخته.پس باید به همون قرصا اکتفاکنم تاروز عمل فرامی رسه شاید اون وقت دنیا روی خوش نشون داد.خوابم می یاد برم بخوابم بهتره.شب خوش



تاريخ : شنبه 21 مهر 1397 | 20:1 | نویسنده : ح.م |
 
احمق ترین مرد، مرﺩیست
 
ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ فکر ﻣﻮﺍﻇﺒﺖ ﺍﺯ ﺯﻥ ﺍﺳﺖ تا مبادا ﺑﻪ ﺍﻭ ﺧﯿﺎﻧﺖ کند.!!!!!!!
 
ﻭ ﻋﺎﻗﻠﺘﺮﯾﻦ، آن مردیست
 
ﮐﻪ ﻗﻠﺐ ﺯﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻟﺒﺮﯾﺰ میکند ﺗﺎ ﺟﺎﺋﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺮﺳﻪ ﺯﺩﻥ
ﻣﺮﺩﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎﻗﯽ ﻧﻤﺎند.!!!!!!
زنی که به سکوت می رسد کم توقع نیست. 
نمونه نیست. قانع نیست.
به این نتیجه رسیده که حرف زدنش مساویست با قضاوت یا هیاهو ....
هیچ گاه از سکوت ادامه دار یک زن خوشحال نباشید.
زن ساکت، 
یا مرده ای است در درون یاآتشی در زیر خاکستر...


تاريخ : سه شنبه 17 مهر 1397 | 15:54 | نویسنده : ح.م |
.: Weblog Themes By BlackSkin :.